ديروز سر کلاس فارسی بخشی از پادکست بیبیسی روز بيست و يکم فوريه، دوم اسفند، را برای دانشجويانم پخش کردم. موضوعش «روز جهانی زبان مادری» بود. چهل و پنج ثانيهی ابتدای پادکست را پخش کردم و گفتم: «خوب بگوييد ببينم چه شنيديد؟»
مجيب، پسر بلند قد خوشتيپ افغان که دانشجوی سال آخر ليسانس است، گفت «دربارهی روز جهانی زبان…» حرفش را قطع کردم و گفتم: «بله بله درست است ولی بگذار ببينم کس ديگری میداند؟». رويم را کردم به هارپريت، دانشجوی سيک اهل تگزاس که اخيرآ با يک دختر آمريکايی موبور ازدواج کرده: «هارپريت تو بگو. چه شنيدی؟ کلمهای؟ جملهای؟ اصطلاحی؟ چيزی؟»
هارپريت: «زبانِ رسمی؟»
«آفرين». روی تخته سفيد نوشتم «زبانِ رسمی». «ديگر چه؟»
هارپريت: «زبانِ محلی؟»
«بله خيلی خوب. ديگران بگويند. ديگر چه شنيديد؟»
آيدای، که قزاق است و لهجهاش به نظر من از همه بامزهتر، گفت «بيستم فوريه؟». روی تخته نوشتم. جيسون، کارمند وزارت خارجه، گفت «يونسکو» و «کردی». «آفرين ديگر به چه زبانهايی اشاره کرد؟» گفتند: بلوچی، ترکی. حميد، که ايرانیست، گفت «زبان بومی». نوشتم. ويگنش، دانشجوی فوق ليسانس اديان، گفت «در خطر». نوشتم.
بيستم فوريه را به بيست و يکم فوريه تغيير دادم. «البته درستش بيست و يکم فوريه بود. خوب بيست و يکم فوريه چه روزیست؟ اگر گفتيد؟»
سکوت.
«روز تولد من است.»
کمی خنده. تولدم را تبريک گفتند. لکشمی، برادر کوچکتر ويگنش که دانشجوی دکترای اديان است و دربارهی تصوف و هندويسم تحقيق میکند، گفت: «اه تولد من هفدهم فوريه است.»
«مبارک باشد. خوب، بهجز تولد من، بيست و يکم فوريه چه روزیست؟ همان که مجيب گفت، روز جهانی زبان چه؟» آيدای گفت «زبانِ مادری؟». «خوب زبان مادری يعنی چه؟ آيدای زبانِ مادری تو چيه؟»
آيدای: «مادر من با من روسی صحبت میکرد. ولی زبان قزاقستان قزاق است. نمیدانم زبان مادری من قزاق است يا روسی؟»
چند تا خط بين کلمههايی که روی تخته نوشتهبودم کشيدم. «خوب برای چه يونسکو بيست و يکم فوريه را بهعنوان روز جهانی زبان مادری تعيين کرده است؟»
ديگر ارتباطش واضح بود. چند نفر به همراه هم توضيح دادند که بعضی زبانهای محلی به علت تسلط زبانهای رسمی/ملی درخطر نابودی هستند و يونسکو میخواهد نجاتشان دهد. چند تا مثال زدند. زبانهای بومی آمريکايی. بعضی زبانها در پاکستان. ويگنش گفت «بهنظر من اينکار هيچ فايدهای ندارد».
ازشان خواستم چند دقيقه در گروههای دونفره با هم صحبت کنند و از يکديگر دربارهی زبانهای «مادريشان» سؤال کنند. ديگر چه زبانهايی بلديد؟ دربارهی زبان مادريتان چه احساسی داريد؟ آيا وقتی زبان مادريتان را میشنويد قلبتان تاپ تاپ میکند؟ (آيدای خنديد و تکرار کرد «تاپ تاپ»)
طبعآ هيچيک از دانشجوهای من رابطهی سادهای با زبانهايی که بلدند ندارند. لکشمی و ويگنش برادر هستند. ويگنش در هند به دنيا آمده و مالايالام بلد است. لکشمی در آمريکا به دنيا آمده و مالايالام بلد نيست. در دانشگاه سنسکريت و عربی و فارسی میخواند و هندی هم بلد است. مادر و پدرش بهش میگويند چرا مالايالام ياد نمیگيری؟ میگويد اين زبانهای ديگر برايش اولويت بيشتری دارند.
آيدای قزاق و روسی بلد است. ولی روسی را بهتر صحبت میکند چون در خانوادهاش هميشه روسی صحبت کرده. ازش میپرسم: «وقتی به دوستانت در قزاقستان ايميل میزنی به روسی مینويسی يا به قزاق؟». میگويد: «سعی میکنم به قزاق بنويسم چون اگر بخواهم در قزاقستان کار پيدا کنم الآن به زبان قزاق اهميت بيشتری میدهند».
حميد با پدرش فارسی صحبت میکند. با مادرش انگليسی حرف میزند و او جوابش را به فارسی میدهد. میگويد با خواهرش نمیتواند فارسی صحبت کند.
هلنا میگويد زبان مادريش انگليسی است ولی هيچ احساسی نسبت به آن ندارد، شايد چون انگليسی زبان جهانی شده است.
ازشان پرسيدم: «به نظر شما چرا میگويند زبان مادری؟ چرا نمیگويند زبان پدری؟ مگر پدر با بچهاش حرف نمیزند؟»
مجيب میگويد که جايی خوانده است که بچه از درون رحم مادرش صدای او را میشنود. اين است که از همان دوران جنينی با زبان مادرش آشناست (بالا را ببينيد چند تا از زبانهای «مادر» همان زبان «مادری» هستند). ويگنش میگويد زبان مادری به «ميهن» مرتبط است. چون ميهن در خيلی از کشورها به مادر تشبيه میشود.
به خودم گفتم آخ جون. نقد ايدئولوژی.
افسانه نجمآبادی در بخشی از کتاب زنان سيبيلدار و مردان بدون ريش بحثی نشانهشناختی دارد دربارهی گفتار ملیگرايانهی ايرانی در اوائل قرن بيستم، و بهخصوص دربارهی بارهای جنسيتی اين نشانهها. مثلآ، در گفتار ملیگرايانه، ميهن همواره مادر است: گاهی پيرزنی فرتوت که قدرتهای خارجی تهديدش میکنند. گاهی زنی جوان و زيبا که پسران برومند کشور را در آغوش خود میپروراند. مردان ميهن بايد از ميهن، که مادر و بنابراين ناموسشان است، دفاع کنند. رضا خان يکی از اين مردان است: در کاريکاتوری که در يکی از روزنامههای آن دوره چاپ شده بود، ايران خانوم، که پيرزنی قوزیست، از رضاخان، که مردی تنومند و قدبلند است، میخواهد که او را در آغوش گيرد تا اينکه دوباره به زنی جوان و باطراوت تبديلش کند. او شوهر ميهن است و پدر ملت. ميهن به اين ترتيب مثل زن، مثل مادر، منفعل است. مرد/پدر/پادشاه قدرت فعالی است که از او، از جسمش و شرفش، دفاع میکند.
بعضی از اين حرفها را در کلاس میگفتم. بعضی در فکرم میگذشت. مفهوم «زبان مادری» تا حد زيادی مثل مفهوم مام ميهن سمبوليسم جنسيتی گفتار ملیگرايانه را تکرار میکند (مادر خاک است و زبان. پدر دولت است و قانون. مادر میپروراند. پدر ادب میکند. مادر مهر میورزد. پدر تحکم میکند). ولی بهجز اين، با خانوادگیکردن بتِ «زبان»، آنرا وارد بازیهای سياست هويتی میکنيم: من کيستم؟ ايرانيم. مرزهايم اينجاست. دولتم اين است. زبانم فارسیست. ولی آخر آنهايی که نزديک مرز زندگی میکنند بلوچ و ترک و عرب و ترکمن و کرد هستند (يک خانم کرد توی پادکست بیبیسی میگويد: زبان من، بعد از روح من و جسم من، سومين چيزیست که با خودم حمل میکنم). پس شايد آنها هم بايد زبانشان را با يک مرز و يک دولت پيوند بزنند (پادکست بیبیسی کمی آهنگ جدايیطلبانه داشت. جالب است که بیبیسی انگليسی، تا جايی که من ديدم، برايش اصلآ اهميتی نداشت که بيست و يکم فوريه روز جهانی زبان مادریست. مگر بريتانيا، آمريکا، فرانسه، آلمان، زبانهای «مادری» در خطر انقراض ندارند؟). گفتار و سمبوليسم ملیگرايانه همواره هستهی جدايیطلبی را در بطن خودش میپروراند. من فارسی صحبت میکنم، و انگليسی و کمی عربی نيز. ولی چرا بايد اينچيزها توصيفکنندهی من باشند؟ دوست دارم اردو/هندی هم ياد بگيرم. و فرانسوی. و چينی (اينيکی برای پوززنی پسرم که در مهدکودک دارد چينی ياد میگيرد و اخيرآ به من ياد داده که «چينگوا» يعنی قورباغه). و پرتغالی و روسی و ترکی. ولی هيچکدامشان هويت من نيستند. يا اينکه همهشان هستند. من اصلآ هويت ندارم. آنارشی آقاجان.
دربارهی رضاخان که صحبت میکرديم، روی تخته نوشتم:
«پدر ملت ايران اگر اين بیپدر است — به چنين ملت و گور پدرش بايد ريد»
توضيح دادم که شعر از ميرزاده عشقیست، که در جنگ جهانی اول به نفع عثمانیها جنگيد و در سی و يکسالگی با گلوله کشتندش (لابد که حرف زيادی نزند). ازشان پرسيدم که شعر را متوجه میشوند؟ «بیپدر» را همه فهميدند و خنديدند. «گور» را از قبل بلد بودند.
«بچهها میدانيد ريدن يعنی چه؟ حميد تو میدانی؟»
حميد کمی من و من کرد. دستهايش را تکان داد. ساکت شد. دور و برش را نگاه کرد. دوباره کمی من و من کرد. دنبال ترجمهی مناسب میگشت.
«it basically means to shit on»